عشق خیابانی زن شکست خورده را به دادگاه کشاند

لیلا از زندگی مشترکش می‌گوید:


*چرا می‌خواهی از همسرت جدا شوی؟

ما دیگر حتی حرف مشترک هم نداریم. او به جای اینکه من را خوشبخت کند زندگی‌ام را نابود کرد. به بدبختی افتاده‌ام.

*چطور با هم آشنا شدید؟

سهیل را در خیابان دیدم. او هم‌محلی من بود. سال آخر دبیرستان بودم که با سهیل آشنا شدم. همیشه با چند پسر دیگر اطراف دبیرستان ما می‌آمد و این‌طوری بود که با او آشنا شدم.

*عاشقش بودی؟

خیلی دوستش داشتم. واقعاً عاشقش بودم. مخصوصاً از وقتی که به خاطر من با یک نفر دعوا کرد دل‌باخته او شدم، چون تا حالا احساس نکرده بودم کسی تا این حد من را دوست داشته باشد.

*چند ساله بودی که ازدواج کردی؟

وقتی ۱۸ ساله شدم و دبیرستان را تمام کردم سهیل به خواستگاری آمد و ازدواج کردیم.

*خانواده‌ات راضی بودند؟

پدرم اصلاً راضی نبود. او اصلاً از سهیل خوشش نمی‌آمد. به من هم می‌گفت کم‌سن و سال هستی و باید بزرگ‌تر شوی اما من اصرار کردم که ازدواج کنم.

*چرا پدرت با سهیل اختلاف داشت؟

سهیل بدنش را تتو کرده بود. پدرم می‌گفت جوانی که این کارها را بکند به درد زندگی نمی‌خورد. نگاهش به زندگی سنتی بود. هرچند بعدها فهمیدم حق با پدرم است، نه به خاطر تتوها برای اینکه سهیل واقعاً خشن بود.

*اختلاف شما به چه دلیل است؟

پدرم اصرار داشت من دانشگاه بروم اما ترجیح دادم با سهیل ازدواج کنم. سهیل در یک مکانیکی کار می‌کرد. شش ماه که از ازدواج ما گذشت اختلافت‌مان شروع شد. اوایل فقط قهر و داد و فریاد بود اما حالا مدتی است که سهیل من را کتک هم می‌زند. دیگر راهی ندارم جز اینکه طلاق بگیرم.

*بچه دارید؟

بچه ندارم، اگر بچه داشتیم وضعیت فرق می‌کرد.

*سهیل هم به این جدایی راضی است؟

گفته اگر مهریه نخواهم طلاق می‌دهد. باید ببینیم در دادگاه چه می‌گوید.

*نظر خانواده‌ات چیست؟

به هر حال ناراحت هستند اما چاره‌ای نیست. پدرم می‌گوید برگرد، به دانشگاه برو و زندگی‌ات را جلو ببر. من هم قصد دارم همین کار را بکنم.



عشق خیابانی زن شکست خورده را به دادگاه کشاند

بیشتر بخوانید